بعده یه مدت دوباره اعلام شد که یه آزمون دیگه در راهه!

ماهم که خسسسسسسته!.آزمون سنجش هم که قبلش بود قوز .اینم اومده بود بشه بالای قوز!

خانم نایاب با تمام احساساتش (به طرز تهدید واری)بهمون فهموند که اگه ایندفعه هم گند بزنین.متقابلن گند میزنم به زندگیتون!هرچند که گوش شنوایی در کار نبود!.بچه های ما پیر گوشی زود رس داشتن!

خانم  راستگو هم که در اون گوشه کنارا کمین کرده بود یه لبخند دانش آموز هراس زد و افتضاح خیط کننده قبلی رو بهمون یادآور شد!

بچه ها ام یه جووووووری میگفتن باید خیلی خوب بخونیمو اینا که گفتم دیگه رتبه یک کشوری رو تو استان میاریم!

دیگه فضاحت های کلاسمون کم بود که یه درگیری جانانه هم بین دوتا از بچه ها رخ داد.کلن کلاس دهم تجربی 2 تو دفتر حضور پررنگی داشت وحاشیه ای ایجاد کرده بود به اندازه اتوبان 8 طرفه!.یه جدول کشی هایی ام اون کنارای اتوبان بود که معلما بهش میگفتن جاده اصلی!

دیگه بی هیچ دغدغه ای شده بودیم دسته گلهای پرپر شده مدرسه فرفری 2!.اصن ما داشتیم اونجا تلف میشدیم با اون همه استعداد!

راستی چن وقتی بود که بوفه مدرسه(که پول خون هفت جد وآباد قبل وبعدشو در حین محاسبه قیمت کالا هاش ازمون میگرفت!)یه شکلاتای باحالی آورده بود که خیلی خوشمزه بودن!.ینی یه جوری خوشمزه بود که در برخورد دوم باهاش نمی تونستی دووم بیاری!

دیگه آزمون برگزار شد و شروع کردیم به جواب دادن.به طور خیلی عجیب وناگهانی ای دیدم دارن از اون شکلاتای خوشمزه پخش می کنن!.

اصن مونده بودم که چه مدرسه لاکچری ای داریم و نمی دونستیم!.(آخه جزو شکلاتای گرون بوفه حساب میشدن!)

دیگه تمام تلاشمو کردم که مثه تو مهمونی به شخص تعارف کننده نگاه نکنم.ولی مگه میشد؟هرچی حس درس بود از سرم پرید(حالا درسته هیچ حس درسی نبود ! ولی حس پرکردن جاهای خالی که بود!)

وقتی به من رسید یکی گذاشت رو میزمو رفت بعدی.من موندمو یه شکلات.تک وتنها!.البته یه سری پارازیت به نام دفترچه سوال وپاسخ برگ هم بودن!

تو مهمونی اول نگاه میکنم ببینم بقیه میوه هاشونو خوردن یا نه.بعد من شروع میکنم!.حالا هیچ جای دیگه هم نه.سر آزمون من یاد تمام مهمونی هایی که رفته بودمو میوه رو زود تر از بقیه خورده بودم افتادم!.(موضوع بهتر از این گیر نیومد بهش فک کنی؟)

بعد یکم این دست اون دست کردن دیدم هیچ کدوم از اسکلای سر آزمون علاقه ای به میل کردن شکلاتشون ندارن!.بابا خرخونااااا!.دیگه ادبو زیر پا گذاشتمو با یه عالمه سر وصدا (که همیشه در مجامع عمومی پر از سکوت توسط خودم و به تنهایی ایجاد میشه)بازش کردمو خوردمش.

جاتون خالی نبود(ببخشید تعارف نمی کنم!آخه اگه شما بودین میخوردینش!)خیلی خوشمزه بود.

.

یه چن روز از آزمون گذشت که کارنامه های گل باران شده بدستمون رسید.ینی یه درصدایی دیدم که تو عمرم مثلشونو ندیده بودم!

نه از بالا بودن هااااا!از پایین بودن!

دیگه با خاک کوچه خونه ممد قلی خان که میشد پسر عمه اسکندر مقدونی و دختر دایی ممد توشله!(چجوری شده دختر دایی؟.این چی بود گفتم؟)یکسسسسان شدم .اونم به چه وضعی؟.به وضع کتلتی که میخوای زیر وروش کنی ولی متوجه میشی نپخته بوده وتمامش وا میره تو ماهیتابه!و تا آخرم که تو ماهیتابه بمون پخته نمیشه که نمیشه!

بعدم ملتفت شدیم که با تمام اون درصدا ایندفعه اول شدیم!

.

ولی بااااااز هم از آخرو چون خیلی دانش آموزان فعالی بودیمپس از مدتها تحقیق ومطالعه دریافتیم که:اون مدرسه ای که دفعه قبل آخر شده بود حضور نیافته و بنابراین ما از مقام یکی مونده به آخر به مقام آخر شوت شدیم!.اگه اونا بودن الان ما یکی مونده به آخر بودیم!

(آخه دلگرمی معلمای مهربونمون دفعه قبل این بود که:خدا رو شکر هنوز از شما ها خنگ تر هست!.ولی ایندفعه انگار از ما خنگ تر نبود!)

یکم هم تشر ونمره منفی های خوشمزه با طعم کلپوره نوش جانمان شد که هنوزم صبحا مزش میاد زیر دندونم!

کارنامه های سنجش عزیز هم دریافت شد که خدا رو شکر ائنا گل باران نبودنشکوفه باران بودن.ینی هنوز استعدادمون در زمینه سنجش شکوفا نشده بود!

اونم که کلن قیدشو زدیم ودر یک تصمیم نا به هنگام چشمکی به آقای گاوس زدیم(تصویر نتراشیده وکاملن خراشیده ی روی جلد کتابکار ریاضی مون).اونم با آقای افسار همدست شد که دمار از روزگارمون در آورد.!

اینگونه شد که شدیم عبرتی برای همگان.باشد که پند گیرید!زیرا که به کتاب ریاضی اعتمادی نیست!

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها